نیوشانیوشا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

نیوشا , پرنسس من

چکاپ 11 ماهگی

سلام عزیز دل مامان امروز ١١ ماهت تکمیل شد و رفتیم دکتر... عزیز دلم تو از اردیبهشت تا شهریور فقط ١ کیلو اضافه کرده بودی و منحنی رشدت خیلی نگران کننده بود ولی این ماه کولاک کردی و حسسسسابی مامان و دکتر رو غافل گیر کردی این ماه شدی ٨٨٠٠ گرم با قد ٧٢ سانتی متر!!!! یعنی از ماه پیش یا بهتره بگم از دو ماه پیش که وزنت رو ٧٨٥٠ گرم مونده بود یهو حدود یک کیلو اضافه کردی و این باعث شد که من خیلیییییییی خوشحال بشم....دکتر همه جاتو چک کرد و گفت همین روند رو ادامه بده نمیدونی چقدرررررررررررر خوشحال شدم!!!! خوب برا گل دخترم بگم که خیلی وقته براش ننوشتم... بخدا نمیرسم هم باید به تو برسم که بیشتر وقتمو میگیری و خوابتم خیلی کمه و شیطوونیات خیلی زیاد.......
5 مهر 1391

شمال به روایت تصویر

مگه آروم می مونی که ازت عکس بگیرم اخه؟؟؟؟ من فدای اون خندت برم مامان اینجا هم کاخ تفریحی شاه بوده...   دیگه خسته شدی و نق نقات شروع شد....   اخیش اومدیم تو ویلاااااااا ........ و یه عالمه عکس دیگه که به دلایلی نمیتونم بزارم اینجا.... اما چاپش.ن میکنم میزارم تو البومت... اینم از سفرنامه عکسی دختر طلای من... ...
18 شهريور 1391

اولین شمال

سلام یه دونه ی مامان... خوشکلکم این هفته که گذشت ما رفتیم مسافرت!!! من و تو و بابایی و مامان جون و خاله الهه... اول هفته رو رفتیم خونه خاله مهناز تهران و بعدش هم رفتیم شمال... اما تو ماشین اصلا اروم نبودی و همش کلافه بودی انگاری میخاستی رو زمین باشی.... به محضی که رسیدیم رشت و پیاده شدی از ماشین ... هوا که خیلیییی شرجی بود و گرممممممم و شبش تب گردی که اینم یه قصه داره ... زنگ زدم خاله رها اومد که ببینیمش ... اینقدر معرفت داشت که ما رو برد خونه دانشجوییش و ازمون خواست که شب رو اونجا بمونیم چون میگفت همه جا شلوغه و با بچه اسیر میشین و جا گیرتون نمیاد... و خودش رفت خونه خودشون... خاله رهای عزیزم ممنونتم که بخاطر ما از استانه تا رشت ...
3 شهريور 1391

این روزا و شیطونیات....

سلام گلدونه مامان... عزیز دلمی خانومم.... امروز که خیلییییییییییی عصبانیم کردی و فقط نققققققق زدی.... داشتم با یه دوستام تلفنی حرف میزدم یهو بهم گفت خوب بزنش... چقدر لوسش میکنی؟ وای خداااااااااااااا مگه میتونم دست رو تو بلند کنم؟؟؟؟؟؟؟؟/ مگه میتونم اشکتو ببینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز خیلی نازتو کشیدم با وجودیکه خیلی کلافم کرده بودی ... نه صبحونه خوردی نه میوه... نه ناهار نه عصرونه..... کل روز هم 1 ساعت خوابیدی نیم ساعت ظهر نیم ساعت عصر.... نمیدونم چت بود فقط میدونم که دندونات به شدتتتتتتت اذیتت میکنن.... الهی که زودتر در بیاد تا راحت بشیم .... خوب مامانی برات بگم که خیلی خیلی خیلی شیطون شدی.... وقتایی که میزارمت تو رورئکت و میریم تو ا...
15 مرداد 1391

چکاپ 9 ماهگی

سلام گلدونه طلای مامان... فدات بشم خوشکل من چهارشنبه که ٤ مرداد ماه بود تک گل باغ زندگی من ٩ ماهش تموم شد و پا به ١٠ ماهگی گذاشت.... وایییییییییییییی بالاخره دو رقمی شدی.... الهی ١٠٠ ساله بشی مادر!!! عصرش رفتیم دکتر برا چکاپ و باز هم این ماه وزنت کم بود فقط ١٥٠ گرم اضافه کرده بودی و من خیلی ناراحت شدم ... آخه مامان چرا غذا نمیخوری؟ دکترت هم که میگه باید سعی کنی بیشتر بهش برسی .... خیلی غصم شد برا دکترت گفتم که در روز ٤ وعده غذا میدم بهت که البته با کلی دلقک بازی نصفشو میخوری.... دو وعده فرنی یا حریره و دو وعده هم سوپ... ما بینشم که میوه و بیسکوییت میدم و شیر هم که فراوون میخوری... قطره هاتم که به موقع میدم  دیگه باید چه کنم که وزن ب...
7 مرداد 1391

جوونه زدن اولین مروارید

سلام گلم.... قند عسل مامان.... امروز روزیه که مدتهاست منتظرش بودم.... چند ماهه که خیلی خیلی اذیت میشدی... شبا با گریه ی بی دلیل بیدار میشدی و به پهنای صورت اشک میریختی و از دست منم هیچ کاری بر نمی اومد و همه ی این بی قراری ها بخاطر این بود که میخاستی دندون در بیاری.... و امروز که ٨ ماه و ٢٩ روز از عمرت میگذره لثه ات شکافته شد و اولین مرواریدت جوونه زد. بعععععععله دندون پایین سمت چپ!!! وای الهی قربونت بشم مامانی داری کم کم کباب خور میشی.... خیلی خیلی خوشحالم از این اتفاق الهی که همیشه سلامت باشی و دندوناتم دیگه برا جوونه زدن اینقدر اذیتت نکنن قربون شکل ماهت برم حالا که حالا با وجود دندون ماه تر هم میشی.... به زودی زودی باز م...
3 مرداد 1391

چند تا عکس جالب

سلام عزیز دلم من این روزا اینقدر گرفتارم که فرصت نکردم به وبت سر بزنم... ٤ دست و پا میری و من همش باید مراقبت باشم گلم...از روزیکه ٧ماه و ١١ روزت بود که تونستی ٤ دست و پا بزنی دنده جلو و هر روز به مسیر هایی که میرفتی اضافه میشد من دیگه همش باید مراقبت می بودم ... دیدم اینجوری نمیشه برا همین دور تا دور خونه و میزا رو پشتی چیدم و چیدمان خونه به کل تغییر کرد... یه هفته بعدش هم همش سعی میکردی یه جایی رو بگیری و بایستی اما چون هنوز پاهات جون نداشتن نمیتونستی و زود می افتادی... تا اینکه بالاخره اول تیر ماه تونستی از پای من بایستی و یه چند دقیقه ای ایستاده میخندیدی و ذوق میکردی که تونستی بالاخره.... دیگه از اون روز واویلا شدی جیگر مامان... ...
19 تير 1391

چکاپ ماه هشتم

سلام گل گلی من... پریروز که ٤ تیر ماه بود ٨ ماهت تموم شد و پا گذاشتی تو ماه نهم از زندگیت... توی این یک ماهی که گذشت خیلی بزرگتر شدی و خااااااااانوم... الان دیگه مفهوم خیلی از حرفها رو میفهمی... وقتی که ٤ دست و پا میری به سمت میز تلویزیون و من میگم وایسااااااااااا میشینی و نگاهم میکنی  و خنده شیطنت آمیز تحویلم میدی و به کار خودت ادامه میدی تا که من پا میشم میام به سمتت سرعتتو دو برابر میکنی و خودتو سریع میرسونی به میز... انگاری میدونی که من حساسم که تو نری به سمت جاهای خطرناک و عمدا اینکارو انجام میدی تا منو از سر جام بلندم کنی و بعدشم غش غش بخندی... تازگیها اگه یه تیکه از لباستو بدم دستت حسسسسسسابی خودتو باهاش سرگرم میکنی و باهاش...
6 تير 1391