چکاپ 9 ماهگی
سلام گلدونه طلای مامان... فدات بشم خوشکل من
چهارشنبه که ٤ مرداد ماه بود تک گل باغ زندگی من ٩ ماهش تموم شد و پا به ١٠ ماهگی گذاشت.... وایییییییییییییی بالاخره دو رقمی شدی.... الهی ١٠٠ ساله بشی مادر!!!
عصرش رفتیم دکتر برا چکاپ و باز هم این ماه وزنت کم بود فقط ١٥٠ گرم اضافه کرده بودی و من خیلی ناراحت شدم... آخه مامان چرا غذا نمیخوری؟ دکترت هم که میگه باید سعی کنی بیشتر بهش برسی .... خیلی غصم شد برا دکترت گفتم که در روز ٤ وعده غذا میدم بهت که البته با کلی دلقک بازی نصفشو میخوری.... دو وعده فرنی یا حریره و دو وعده هم سوپ... ما بینشم که میوه و بیسکوییت میدم و شیر هم که فراوون میخوری... قطره هاتم که به موقع میدم دیگه باید چه کنم که وزن بگیری؟
خلاصه که این ماه ٧٨٥٠ گرم وزنت بود و ٧١ سانت هم قدت!!! الهی فدات بشه مامان ریزه میزه ی خودمی....
بعد که از دکتر اومدیم حاضر شدیم که بریم خونه دوست من اخه مهمونی دوره مون بود اولش نمیخاستم تورو ببرم اما دلم نیومد.... ولی وقتی رفتم مهمونی و تو همش گریه کردی و اشک ریختی که من نه فهمیدم چی خوردم و نه دوستامو درست و حسابی دیدم.... حتی میخاستم برگردم خونه که خاله سعیده نزاشت و بالاخره تا ١٢ شب اونجا بودیم ولی دماری از من در اوردی ها.......
اما نیوشای ٩ ماهه ی من الان دیگه حسسسسسابی ٤ دست و پا راه میره و همه ی خونه رو طی میکنه... عاشق پا دری هست و همش میخاد بخورتش.... وقتایی هم که میزارمت تو روروئکت و میریم تو آشپزخونه که مامان کاراشو انجام بده که دیگه کولاک میکنی ... یاد گرفتی کشوها رو باز میکنی و در میری و ذوقققققق میکنی برا خودت دست دستی میکنی و کلی غش غش میخندی....
همش خدا رو شکر میکنم که چه دختر خانومی دارم من... خیلی آرومی و شاید ساعتها برا خودت بازی میکنی و خودتو سرگرم میکنی... عاشق خرست هستی و گاهی که باهاش بازی میکنی و من میگم لالا... سرت رو میزاری رو پاهای خرسی و مثلا خوابیدی... این کارو که میکنی میخوام قورتت بدم... خوشمزه ی مامان!!!
امروز هم که جمعه بود دایی سعید اینا اومدن اینجا خیلی خوش بهت گذشت طوری که از صبح که بیدار شده بودی اصلاااااااا نخوابیدی همش میخندیدی و منتظر بودی تا یکی یه کاری بکنه و تو غش غش بخندی و دلبری کنی...فدات شم مامانی
نیوشا در حال بازی کردن:
خسته شدم از بس بازی کردم
آخجونمی دوباره آشغال پیدا کردم...
یه روز گذاشتمت تو تخت پارکت که تو بازی کنی و منم اتاقو مرتب کنم... یهو دیدم بعععععله بلند شدی ایستادی.... البته این مال حدودا ٣ هفته پیشه چونکه عکسا توی دوربین بود و شارژ دوربین پیشم نبود نمیتونستم بزارمشون.... فدات بشم که می ایستی مامانی...
بعدشم خودت ذوق کردی از کار خودت و تکون خودی و تخت پارک هم تکون خورد و تو افتادی.... اینجوری...
یه شب هم رفتیم مجتمع تفریحی ارم تو جاده ذوب آهن... ورودیش این رنو شکسته بود خوشم اومد عکس گرفتیم.... البته اصلا تو حس و حال عکس نبودی و عکس خیلی خوبی نشده