چکاپ ماه هشتم
سلام گل گلی من... پریروز که ٤ تیر ماه بود ٨ ماهت تموم شد و پا گذاشتی تو ماه نهم از زندگیت...
توی این یک ماهی که گذشت خیلی بزرگتر شدی و خااااااااانوم...
الان دیگه مفهوم خیلی از حرفها رو میفهمی... وقتی که ٤ دست و پا میری به سمت میز تلویزیون و من میگم وایسااااااااااا میشینی و نگاهم میکنی و خنده شیطنت آمیز تحویلم میدی و به کار خودت ادامه میدی تا که من پا میشم میام به سمتت سرعتتو دو برابر میکنی و خودتو سریع میرسونی به میز... انگاری میدونی که من حساسم که تو نری به سمت جاهای خطرناک و عمدا اینکارو انجام میدی تا منو از سر جام بلندم کنی و بعدشم غش غش بخندی...
تازگیها اگه یه تیکه از لباستو بدم دستت حسسسسسسابی خودتو باهاش سرگرم میکنی و باهاش حرف میزنی و بازی میکنی و گاهی هم دعواش میکنی!!!!
به گلهای قالی هم که خیلی گیر میدی داد میزنی سرشون وقتی که میخوای برشون داری و اونا نمیان تو دستت... و منم میخندم به این جذبه ات...
روز ٤ تیر بردمت چکاپ ماهیانه... این بار بر عکس همیشه اصلا از دکتر نترسیدی و خیلی هم باهاش حرف زدی...
دکتر وقتی شنید ٤ دست و پا راه میری خیلی متعجب شد و گفت پس تا قبل یکسالگی حتما راه میفته... من و بابایی هم خیلی خوشحال شدیم...
دکتر گفت که دیگه حالا میتونم بیسکوییت بهت بدم و سرلاک خونگی باهاش برات درست کنم . گفت که سوپت رو بیشتر تنوع بدم تا بهتر بخوری و گفت که تخم مرغ رو هر روز بهش بده و قطره هاش رو هم فراموش نکن به هیچ عنوان....گفت میدونم قطره های خارجی بد گیر میاد اما بهتره که اونا رو بدی تا ایرانی ها... منم گفتم مشکلی نیست به لطف دوست بابایی میتونیم هر داروی نایابی رو تهیه کنیم خدا رو شکر...
وزنت ٧٧٠٠ بود و سیر صعودی داشت توی نمودار رشدت و من خیلی خوشحالم که خوب بهت رسیدگی کردم.
شبش هم رفتیم آلاچیق شام بخوریم و منم یه عکس از شیطونیات گرفتم...