چند تا عکس جالب
سلام عزیز دلم
من این روزا اینقدر گرفتارم که فرصت نکردم به وبت سر بزنم...
٤ دست و پا میری و من همش باید مراقبت باشم گلم...از روزیکه ٧ماه و ١١ روزت بود که تونستی ٤ دست و پا بزنی دنده جلو و هر روز به مسیر هایی که میرفتی اضافه میشد من دیگه همش باید مراقبت می بودم ... دیدم اینجوری نمیشه برا همین دور تا دور خونه و میزا رو پشتی چیدم و چیدمان خونه به کل تغییر کرد...
یه هفته بعدش هم همش سعی میکردی یه جایی رو بگیری و بایستی اما چون هنوز پاهات جون نداشتن نمیتونستی و زود می افتادی... تا اینکه بالاخره اول تیر ماه تونستی از پای من بایستی و یه چند دقیقه ای ایستاده میخندیدی و ذوق میکردی که تونستی بالاخره.... دیگه از اون روز واویلا شدی جیگر مامان...
همش دستت به یه جاییه که بایستی و من نگرانم که نکنه سر ظریفت به جایی بخوره...
چند روزی خیلی خیلی بد غذا میخوردی یعنی بهتره بگم هیچچچچچچچچچچچچییییییییییییییی نخوردی و من با دکترت مشورت کردم و ایشون گفت که اصلا به زور بهت غذا ندم ... گفت مهم نیست چند روزی به حال خودش بزارش خوب میشه و واقعا هم خوب شدی و دوباره شروع کردی به غذا خوردن...
چند روز پیشا هم رفتیم هتل شاه عباس که اش بخوریم اما تو موقع اش خوردن خواب بودی اما بعدش بیدار شدی و من ازت چند تایی عکس گرفتم.
یه روز هم بردیمت کوه صفه و اونجا هم عکس گرفتیم که برات میزارم....
خیلی خیلی هم به رانندگی علاقه داری عزیزم..
بعدش رفتیم بام هتل و منتظر موندیم تا برامون کافه گلاسه بیارن چون مامانی خیلی دوست داره
یه روزم رفتیم خونه مامان جون که خاله هم از تهران اومده بود... خاله هم که عاشق اینه که تو رو بزاره تو سینی و هلت بده و تو هم که ذوووووووق میکنی براش...