اولین شهر بازی .شهر شادی
سلام گل گل بلا.
جونم برات بگه روز ٥ شنبه که میشد ١٦ خرداد از صبح رفتیم خونه مامان جون. خیلی وقت بود که سر کوچشون یه شهر بازی زده بودن . منم خیلی دلم میخاست ببرمت. عصرش بردمت اونجا. خیلی خیلی خوشحال شدم که همچین جایی رو ساختن خیلی شیییییییک بود.
و تو هم بسیاااااااااااااار بهت خوش گذشت اینم عکساش
خب این از عکسای شهر شادی
اما این عکسم قبل رفتن ازت گرفتم تو خونه مامان جون....
اینم قبل رفتن به خونه مامان جون....
جدیدا یاد گرفتی دست به سینه می ایستی.
یه روزم لالا کرده بودی خوشم اومد از مدل خوابیدنت خیلی خیلی معصوم بود چهره ات دیگه از اون نیوشای یاغی سرکش شیطون بلا هییییییچ خبری نبود ببین
اهااااااااااااااااااااااااااااااان بزار از شیطونیات بگمممممممممممممممممممممممم یادم رفته بود الان عکسشو دیدم ....
یه روز که داشتم باهات بازی میکردم یهو از شدت ذوق بازوی منو گاز گرفتی. انچنان گازی که تا چندین روز جاش سیاه شد روی بازون. منم عکسشو گرفتم حتما هم چاپش میکنم تا بزرگ شدی بدونی من اینهمه سرویس بهت میدم تو عوض تشکر و قدر دانی گازم میگیری. محبتت رو برم من
خب دیگه الان خیلی دیر موقع است. برا چند روز اینده با یه پست شیطونیات میام....