13 بدر
سلام گل گل مامان.... من واقعا هر چی میدوم دنبال این زمان انگار عقربه ها سرعتشون از من بیشتره. ببخش که نمیتونم زود همه مطالب جا مونده رو بنویسم. این روزا خیلی خیلی گرفتارم. از یه طرف بد قلقی تو از یه طرف غذا نخوردنت و همش بغل من بودنت. کارای خونه . سرما خوردگیت.
این جا به جایی خونه هم که شده برام قوز بالا قوز. همشم که دست تنهام. الان بازم ناهار نخوردی و خوابیدی . منم میلی به ناهار ندارم اومدم برات بنویسم.
از روز 5 عید که اومدیم اصفهان تا روز 12 فروردین به عید دیدنی و بازدید گذشت. تا روز 13 بدر.
قرار بود برای ناهار همه بریم باغ مامان جون. ولی طبق معمول همیشه ما دیر تر همیشه رفتیم چون پدر گرامی فیلم دیدنش گرفته بود. روز 13 خیلی خیلی خیلی خوش گذشت . بیشتر همیشه. ناهار که خوردیم رفتیم یکم با بچه ها بازی کردن . تو بغل خاله بودی و من وسطی بازی میکردم خیلی برام مفید بود تقریبا 2 سالی میشد که تو بازیهای 13 بدر شرکت نمیکردم.
بعدشم آش رشته پختیم و خوردیم و زدیم و رقصیدیم و تو هم همش اون وسط بودی و قر میدادی.
بریم سراغ عکسها ( البته باید بگم که همه عکسها رو نمیتونم بزارم)
همش تو سبزه ها بودی و توی یه فکرایی . چون همش این زبونت گوشه لبت پیدا بود...
قربون این دختر برم. کلا دختر خوبی بودی 13 بدر .
عاشــــــــــــــــــــــــــــــــــــقتم