نیوشانیوشا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

نیوشا , پرنسس من

13 بدر

1392/2/5 12:59
نویسنده : مامان پرنسس
772 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل گل مامان.... من واقعا هر چی میدوم دنبال این زمان انگار عقربه ها سرعتشون از من بیشتره. ببخش که نمیتونم زود همه مطالب جا مونده رو بنویسم. این روزا خیلی خیلی گرفتارم. از یه طرف بد قلقی تو از یه طرف غذا نخوردنت و همش بغل من بودنت. کارای خونه . سرما خوردگیت.

این جا به جایی خونه هم که شده برام قوز بالا قوز. همشم که دست تنهام. الان بازم ناهار نخوردی و خوابیدی . منم میلی به ناهار ندارم اومدم برات بنویسم.

از روز 5 عید که اومدیم اصفهان تا روز 12 فروردین به عید دیدنی و بازدید گذشت. تا روز 13 بدر.

قرار بود برای ناهار همه بریم باغ مامان جون. ولی طبق معمول همیشه ما دیر تر همیشه رفتیم چون پدر گرامی فیلم دیدنش گرفته بود. روز 13 خیلی خیلی خیلی خوش گذشت . بیشتر همیشه. ناهار که خوردیم رفتیم یکم با بچه ها بازی کردن . تو بغل خاله بودی و من وسطی بازی میکردم خیلی برام مفید بود تقریبا 2 سالی میشد که تو بازیهای 13 بدر شرکت نمیکردم.

بعدشم آش رشته پختیم و خوردیم و زدیم و رقصیدیم و تو هم همش اون وسط بودی و قر میدادی.

بریم سراغ عکسها ( البته باید بگم که همه عکسها رو نمیتونم بزارم)

همش تو سبزه ها بودی و توی یه فکرایی . چون همش این زبونت گوشه لبت پیدا بود...

قربون این دختر برم. کلا دختر خوبی بودی 13 بدر .

عاشــــــــــــــــــــــــــــــــــــقتم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان نخودی
7 اردیبهشت 92 9:16
واااااااااااااای خدا صبا این عکسش با شکوفه ها مثل کارت پستال ها شده خیلی خوشگله
خاله آذین
7 اردیبهشت 92 14:27
تو چه فکرایی بودی خاله؟ من که میدونم حتما میخواستی یه شیطونی بکنی ای شیطون ... قربون اون زبون خوشگلت برم من ...
الناز مامان بنیا
9 اردیبهشت 92 15:19
وبلاکتو با ترس باز کردم اس ام اس ج نمی دادی تو پست ات خوندم که حوصله نداری نمی دونستم اومدی تهران یا نه اصلا اینقدر بهت فکر کرده بودم خل شده بودم دوست داشتم بهم خبر می دادی ولی خوشحالم براتون خیلی