روزای اخر اسفند...
سلام دسته گل مامان...
امروز که دارم برات مینویسم پر از غم و غصه ام... غصه ام رو چه جوری برات بگم؟
اصلا دلم نمیخاد بنویسم اما مجبورم اینم جزئی از زندگی من و تو باباییه!
اما بزار اول برات بگم که خیلی خیلی خیلی خوردنی و دوست داشتنی شدی. فقط غذا نمیخوری و به شدت وزنت زیر خط نرماله.
این روزا همش مشغولیم و منتظریم که عید بشه و ...
اصلا دستم روی حروف کیبورد نمیچرخه که بنویسم
راستشو بخوای چند روزی هست که خیلی داغونم. بخاطر تو.
یه مدتی خیلی اب میخوردی و خیلی هم مصرف پوشکت بالا رفته بود. نگران شدم و به توصیه دوست عزیز پزشکم ازمایش ادرار برات گرفتم سر خود.
جوابو که براش خوندم منو ترسوند و این باعث شد که ببرمت پیش دکتر خودت. دکتر خودتم ازمایش ادرار رو تکرار کرد و یه ازمایش خون هم برات نوشت.
ای خدااااااااااااااااااا من چه جوری از جگر گوشم خون بگیرم؟
اما با بدختی خودمو راضی کردم و ازمایش ادرارو ازت گرفتم و راهی ازمایشگاه شدیم. ازمایش خون هم ازت گرفتن و من نگران نگران و پر تشویش.
از دوشنبه تا 5 شنبه که جواب حاضر شه روز و شب نگرانت بودم.
وقتی جواب ازمایشو جلوم گذاشتن با دستای لرزون نگاهش کردم و ناخود اگاه زدم زیر گریه.
این ازمایش قطعی نشون میداد که دچار " دیابت بی مزه " شدی.
تا عصر هر کیو میشناختم زنگش زدم و تحقیق کردم و عصر هم جواب ازمایشو بردم پیش دکتر خودت و اونم تایید کرد.
من از صبحش همش گریه کرده بودم و متاسفانه تو هم حالا دیگه متوجه میشی. وقتی مینشستم و نگاهت میکردم و میزدم زیر گریه . پا میشدی میومدی سمتم و موهامو نوازش میکردی انگار خودت میدونستی کجا چه خبره!!!
اگه بدونی چه حالی ام. کاش تا اخر عمرم همیشه مچم بسته باشه و درد بکشم اما تو سالم باشی.
خلاصه اینکه دکترت گفت باید حجم ابی که در 24 ساعت میخوری رو اندازه بزنیم. که اگه از 1 لیتر بیشتر شد شنبه که امروز باشه ببرمت پیش فوق تخصص و دارو برات تجویز کنن. الهی بمیرم برات اما این بیماری رو هر 1000 نفر یه نفر میگیره و داروشم باید تا اخر عمر استفاده کنه.
نمیدونم چرا این مریضی نادر رو تو گرفتی. به جرم کدوم گناهم خدا اینجوری مجازاتم کرده؟
این چه عدالتیه که اگه من گناهکارم تو باید زجرشو بکشی؟
ای خدا نکن با من اینجوری . اصلا در توانم نیست. لبام میخنده قهقهه میزنم و دلم خونه!
میدونی که مامان جونم مریضه و من نمیتونم حتی به اونم بگم. باز میشینه غصه میخوره. گفتم دم عیده کسیو ناراحت نکنم.
میخام شماره موبایلمم عوض کنم. حال و حوصله هیچکسو ندارم. هیچکس!!!
نیوشای من دختر قشنگ و با احساس و حرف گوش کن من. اصلا نمیتونم خودمو جمع و جور کنم.
امروز صبح تا حالا مامان جون اینجا بودن اگه بدونی چند بار ازم پرسید جواب ازمایش نیوشا رو گرفتی؟ و من همشو جواب سر بالا بهش دادم و خودمو از جلوی چشاش قایم کردم که مبادا گریه ام بگیره و اون بفهمه.
خدایا صبرم بده بتونم کنار بیام با این قضیه.
نمیدونم چه خطایی ازم سر زده که اینجوری شد زندگیم. تا داشتم مزه خوشبختی و میچشیدم و سرمست از با تو بودن شده بودم و بزرگ شدنت رو و هر روز باهات بازی کردن و هر روز یه کار جدید یاد گرفتنتو .... میدیدم یهو همه چی مثل اوار خراب شد رو سرم. حالا وقتایی که خوابی میتونم گریه کنم و درد دل کنم . وقتی بیداری نمیخام اشکامو ببینی.
خدایا برا هیچ بنده ایت هیچ وقت بد نخواستم . تا جاییکه از دستم بر میومد دلهای شکسته رو مرهم بودم. این حق من و نیوشام نبود.
عزیز دلم میخاستم اخرین مطلب سال 91 رو شاد بنویسم اما اینقدر غصه تو دلمه که نمیدونم شادی چیه؟
فقط اینو بدون که همیشه همیشه همیشه غصه دارتم و همه ی سعیم رو میکنم که تو نفهمی که من غصه دارم.
دوستت دارم عشق من.
دختر معصوم من. دو روز دیگه راهی سفر هستیم امیدوارم تو این سفر و با دوست خوبم که دارم میرم بهمون خوش بگذره و من بتونم کمی از این بار غم رو فراموش کنم.
تنها که میشم هزار تا فکر جور واجور میاد تو ذهنم. کاش خواب بود همه اینا. کاش نمیددیم این روزا رو .
ولی واقعیت همینه و باید باهاش کنار اومد.
امیدوارم معجزه ای رخ بده و این مشکل لاینحلت حل شه!!!!
هیشکی نمیتونه بفهمه چی میکشم. یاد این شعره افتادم
احساس سوختن به تماشا نمیشود...... اتش بگیر تا بدانی چه میکشم!!!
تقدیم به گل خوشکل زندگیم نیوشا.