16 ماهگی پرنسس
سلام دختر طلای من....
خیلی خیلی خیلی از خدا سپاسگزارم که تو رو به من هدیه داده. خیلی گلی!!!
حالا بماند که اذیتم میکنی شبا بد میخوابی تا صبح ٢٠ دفعه بیدار میشی غذا نمیخوری فقط و فقط آب میخوری ولی
از همه اینا که بگذریم دختر فوق العاده ای هستی. اونقدری که وقتی یه کاری رو نباید انجام بدی و بهت میگم نه! خودتم انگشت اشارتو تکون میدی و برا خودت یه چیزایی میگی.
دیگه حالا میدونی که نباید سر کابینت شوینده ها بری. نباید به سطل آشغال دست بزنی.
اما متاسفانه همچنان عاشق تلویزیونی و تا حالا چند باری هم افتادی.... اهان یه کار جالبی که میکنی و همه میخوان قورتت بدن اینه که وقتی مثلا دستت یا پات یا سرت به یه جایی میخوره و کمی دردت میاد لبای خوشکلتو غنچه میکنی و دستتو میزاری رو اون جایی که ضربه دیده و اصلا گریه نمیکنی....
همچنان عاشق رقصیدنی دختر قرتیه من....
توی این ماه چند باری باغ مهمونی داشتیم یه شب هم جشن تولد صدف دختر داییت بود که تو خیلیییییییییی خوشت بود و همش در حال رقصیدن بودی . اصلا منتظری یه آهنگ بزاریم فوری قر میدی باهاش.
من همیشه آرزوم بود که تو رقص که یکی از هنرهای بسیار زیبای ایرانی هست تو متبحر بشی و خدا رو شکر که داری میشی. منتظرم یکم متوجه حرفها بشی و بزارمت کلاس رقص.
توی این ماه یه روز صبح خیلی زود از خواب بیدارت کردم بردمت خونه مامان جون گذاشتمت و شب اومدم دنبالت. توی این فاصله من به کارم رسیدم و تو هم خیلییییییییییییی خوش بهت گذشته بود ولی فکر میکنم مامان جون و خاله الهه خیلی خیلی خسته شده بودن ازت. البته چیزی نگفتن اما چهره هاشون خیلی خسته بود بیچاره ها.
کافیه بریم خونه مامان جون و خاله الهه خونه نباشه دمقی! اما اگه از راه برسیم و ببینیش آنچنان ذوقی میکنی که بیا و ببین. عاشق اتاقشی و اگه بره تو اتاقشو در رو ببنده میری دراز میکشی و از زیر در توی اتاقو نگاه میکنی.
خوب بریم چند تایی عکس ببینیم
تازگیا یاد گرفتی بری رو مبل و راه بری و منتظری تا من بگم می افتی و تو هم بگی اووووو
یه روز بردمت حموم و حسسابی خسته شدی ولی میخواستی دکتر کپی رو ببینی...
بعدشم خوابیدی...
اینم مدل نشستنت جدیدا...
این کلاهم که خاله برات زحمتشو کشیده... خاله جونم بوسسسسس
یکی از این روزای زمستون هم رفتیم هتل شاه عباس به صرف آش رشته. بازم با خاله و رومینا گلی.
یه سری عکس داری که تند تند با حرکت سرت ازت گرفتم بعد که نگاه کردم دیدم یه پسر خوش تیپ داشته رد میشده و تو محو در تماشای اون بودی.
الهی قربونت برم
و اما بریم سراغ عکسای تولد صدف.
خیلی نتونستم ازت عکس بگیرم چون همش در حال تکون خوردن بودی قرتی بانوی من
تو توی بغل صدفی. اصلا نمیزاشتی تنهایی عکس بگیره همش میرفتی بغلش....
یه روزم که رفتیم خونه خاله ( دوست مامان) آش رشته خورون. و تو خیلی خوشمزه آش خوردی