نیوشانیوشا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

نیوشا , پرنسس من

بدون عنوان

1390/8/10 13:00
نویسنده : مامان پرنسس
356 بازدید
اشتراک گذاری

٢ آبان شد و من باید میرفتم دکتر برا زمان زایمان....

بر خلاف انتظارم دکتر بعد از معاینه حرفی زد که من شوکه شدم

به هیچ وجه نمیشد طبیعی زایمان داشته باشم و برا ٤شنبه ٤آبان ماه ٦ صبح باید میرفتم بیمارستان برا سزارین....

فشار زیادی بهم وارد شد اما این خواست خدا بود و نمیشد باهاش جنگید....

 

تمام اون شب رو توی شوک بودم اما از فرداش به لطف دوستای عزیزم استرسم کمتر شد و کم کم آماده میشدم برا در آغوش کشیدنت....

 

چارشنبه از راه رسید اما من شب قبلش اصلا نتونستم بخوابم همش دلواپس فردا بودم...

بالاخره صبح از راه رسید و من و مامان جون و بابایی راهی بیمارستان شدیم

خیلی گرسنه بودم و دکتر هم ساعت ١٠ صبح اومد و من اجازه خوردن حتی آب هم نداشتم....

 دکتر که اومد یه خانومی قبل من نوبتش بود رفت تو اتاق عمل و نیم ساعت بعد منو صدا زدن.... قلبم تند تند میزد

بلند شدم از تخت اومدم پایین و راهی اتاق عمل شدم....

خانوم پرستاری که منو راهنمایی میکرد به سمت اتاق عمل خیلی عجله داشت به محضی که رسیدم تو اتاق گفتم خدایا اینجاست اتاق عمل؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینقدر بهم ریخته بود که نگو یه نگاهی به کل اتاق انداختم و تا اومدم بپرسم اینجاست اتاق عمل سریعا خوابوندنم رو یه تختی و یه چیزی گذاشتن دم دهنم دیگه نفهمیدم..................

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)