زایمان
با صدای ناله خودم از شدت درد یادم افتاد که چی شده تو همون حال دستم رفت به سمت شکمم.... تو دیگه اون تو نبودی......
خیلی خیلی درد داشتم فقط میشنیدم که مامانم میگه آروم باش مامان.....
بعد هم به طرز فجیعی منو از تختی به تخت دیگه منتقل کردن.... نای چشم باز کردن نداشتم فقط میفهمیدم که خیلی درد دارم..... وقتی خانوم بهیار منو به تخت توی اتاقم منتقل کرد خیلی درد کشیدم شنیدم که مامانم گفت یواش تر شکمش پاره است ها!!!!!!!!!
یهو صدای گریه تو اومد گذاشتنت زیر سینم و من هنوز ندیده بودمت.... فقط با ولع داشتی میخوردی....
...... شب سختی رو گذروندم اما بالاخره فرشته آسمونی من" هدیه خدای مهربونم صحیح و سالم توی بغلم بود و این باعث میشد که دردم رو کمتر احساس کنم....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی