4دست و پا
سلام قشنگ مامان... الان که دارم برات مینویسم لالا کردی اونم اینقدر معصومانه خوابیدی که نگوووووووووووو
عزیز دلم مدت خیلی زیادی بود که مشتاقانه منتظر این لحظه بودم که بالاخره روز ٤شنبه مورخ ٢٤ خرداد ماه ٩١ وقتی که ٧ ماه و ٢٠ روزه بودی این اتفاق رخ داد
داشتم با تلفن با مامان شمینا حرف میزدم که دیدم داری با احتیاط به سمت من میایی و میخندی... واییییییییی خدای من بالاخره رضایت دادی که از دنده عقب بزنی دنده جلو...هههههه
زود خداحافظی کردم و پریدم بوسه بارونت کردم قشنگ من...
این چند روزم که دیگه حسسسسسسسسسسسابی راه افتادی و به جاهایی که نباید سر بزنی میرسونی خودتو...
سرامیکها... پایه مبلا و میز تلویزیون.... اینا خیلی مورد علاقته.... منم دور تا دور خونه رو پشتی چیدم که اگه یه لحظه ازت غافل میشم خدای نکرده بلایی سر خودت نیاری....و جالبش اینجاست که وقتی میری به سمت سرامیک ها و من میام که برت دارم تند تند میری که زودتر برسی به سرامیکها....
وروجکی شدی برا خودت...
حالا دیگه خودت میشینی ... دراز میکشی... دمر میشی بازی میکنی... دست دست میکنی... ماما و بابا میگی...
دوتا کارم از دیروز یاد گرفتی انجامشون بدی....
ناک میزنی خیلی خیلی ملوسسسسسسسس که میخام بخورمت و همینطور پوففففف میکنی با لبات.... خیلی خوردنی میشی با این کارات....