واکسن 4 ماهگی
دختر گلم امروز ٤ ماهت تموم شد مبارکت باشه....
اما باید واکسینه هم میشدی...
تا بعداز ظهر خوب بودی اما از بعداز ظهر همش مینالیدی و داغ بودی .... وقتی بغلت میکردم سرتو میزاشتی رو شونم یا میچسبوندی به سرم و انگاری که یه کوره آتیش توی سرت روشن بود خیلی داغ بودی و خودتم کلافه بودی... منم تا میتونستم برات حوله خیس میزاشتم رو پیشونیت....
همه ی عصر تا شب رو توی بغل من بودی و من راه میرفتم اینقدر راه رفتم و بغلم بودی که کمرم به شدت درد گرفت و گاهی خیلی گریه میکردی و بی تاب بودی و گاهی فقط ناله بود....
دیشب یه کار جالب کردی و وقتی بغل بابایی بودی و به من نگاه میکردی من میگفتم پِخخخخخخخخخ خیلی قهقهه میزدی و خوشحالی میکردی منم امشب برای اینکه از اون حالت درت بیارم برات شدم یه دلقک تمام عیار و ١ ساعتی رو با این ترفند تونستم نگهت دارم البته مثل دبشی قهقهه نمیزدی و فقط یه لبخند زیبا تحویلم میدادی....اما همینم برا من غنیمتی بود....
از پدرت هم ممنونم که خیلی خیلی کمکم کرد و بجای اینکه بیاد خونه کمک حال من باشه جلسه قران خونه ی عموش مهم تر بود و رفت اونجا ...!!!
بهت قطره استامینافن دادم شیرتم دادم خوردی و خوابیدی... الان که دارم اینا رو مینویسم خوابیدی اما چه خوابی همش توی خواب میپری و چشماتو باز میکنی و دوباره میبندی....
عزیزم روزای سخت توی زندگی آدما هست مهم اینه که بتونی از پسش بر بیایی... که میدونم تو میتونی چون دختر منی... دختر مادری هستی که خودش فراز و نشیب توی زندگیش زیاد بوده