یلدا
دیشب اولین شب یلدات بود عزیز دلم....
با کلی ذوق و شوق لباس هندونه ای تنت کردم و یه عالمه ازت عکس گرفتم
قرار بود بابایی که میاد بریم خونه مامان جون اما وقتی اومد خیلی داغون بود و قرار گذاشته بود با دوستش که برا شام بریم بیرون...
یه ساعتی باهات بازی کردیم ... عزیزم انگاری میدونستی که شب یلداست چون خیلی خیلی میخندیدی و ذوق میکردی اینجوری شد که بابایی هم سر حال اومد و بعدشم عمو رضا اینا اومدن دنبالمون و رفتیم بیرون جای همیشگیمون....
خدا رو شکر که اذیت نکردی و همشو خواب بودی با اون لباس هندونه ایت هم خیلی خیلی ناز شده بودی... یه عالمه عکس ازت گرفتم اما خوب فقط یه چند تاییش خیلی خوب از آب در اومد....
اینم عکس شب یلدات هندونه ی من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی