نیوشانیوشا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

نیوشا , پرنسس من

ویزیت ماه هفتم و ورود به هشت ماهگی

1391/3/7 9:58
نویسنده : مامان پرنسس
881 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل گلی مامان

5شنبه که 4 خرداد بود بردیمت دکتر برا چکاپ ماهیانه... وای نیوشا 7 ماه گذشت؟!!!!!!!!!

کاش زمان اینقدر تند تند نمیرفت... کاش بیشتر با تو بودن رو حس میکردم... میدونم که این روزا تموم میشه و تو مستقل میشی و دیگه به من نیازی نداری و این دلتنگم میکنه... دوست دارم همیشه در خدمتت باشم... راستشو بخوای دوست ندارم بزرگ شی.... اره مامانت خیلی خود خواهه ولی تو نمیدونی چه لذتی داره وقتی باهات بازی میکنم و تو غش غش میخندی... وقتی من سکوت میکنم و تو منتظری تا من بگم پخخخخخ و تو کلی از ته دلت بخندی... این خنده هات دلمو شاد میکنه غصه هام یادم میره دلتنگیام یادم میره.... تو نمیدونی چقدر کیفف داره با اون دستای نرمالوت صورتمو نوازش میکنی....

بخاطر مریضی که داشتی وزنت خیلی اضافه نشده بود و 7300 گرم بودی  همیشه ارزوی داشتن یه نی نی تپلی داشتم مثل دوران نی نی خودم اما نشد... نمیدونم مامانی چرا بد غذا شدی... هر چیزی رو بهت میدم اول مزه میکنی البته با یه قیافه درهم... اگه حریره بادوم باشه میخوری و اشتیاق نشون میدی اما اگه سوپ باشه یا هر تخم مرغ نه!!!! دهنتو کیپ میکنی و غر غر میکنی... اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کلافه میشم اما باز هم صبوری میکنم دلقک بازی در میارم که تو بخندی و شاد شی و حواست پرت بشه تا بهتر غذا بخوری...

دیگه حالا تنوع غذاییت میتونه بیشتر باشه و من یه عالمه دستور غذایی از اینترنت برات گرفتم و نوشتم زدم به در یخچال که همیشه همه چی بهت بدم بخوری تا قوی بشی مثل مامانی...

دختر گلم تو خیلی خیلی خوش خنده و خوش اخلاقی اما نمیدونم چرا با دکترت ارتباط خوبی نداری به محض اینکه میزارمت وزنت رو اندازه بگیره گریه رو شروع میکنی و زاااااااااااااار میزنی... اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟

تازگیها هم که ژست 4 دست و پا رو گرفتی و یکی دو روزه که دنده عقب میری...

هر چیز جالبی که ببینی فوری دستت رو میبری زیر چونت و فیلسوفانه بهش نگاه میکنی... نکنه میخوای انیشتین بشی؟

خیلی خیلی هم سحر خیز شدی وای من چه کنم از دست تو؟ چه دیر بخوابی چه زود راس 7.30 صبح بیداری اخه مامان مگه میخوای بری اداره؟ بیدار میشی و تو تختت اینقدر این ور اون ور غلت میزنی که مجبور میشم بلند شم و تو هم غش غش میخندی صبحونه که خوردیم کمی باهم بازی میکنیم و تو دوباره میخوابی.... بلههههههههههه فقط میخوای مامانو بی خواب کنی...... الانم خوابیدی که من دارم برات مینویسم یادگاری بمونه بعدها بخونی تا من بخوابم و تو  بیدار باشی!!!!!!!!!!

اگه جایی باشیم یا کسی خونمون باشه اصلا خوب نمیخوابی و 30 دقیق بیشتر نمیتونی بخوابی اما اگه تنها باشیم 2 ساعت میخوابی و بعدشم سر حالی....

به محض اینکه صدای کلید رو بشنوی سرت به سمت در میره و هنوز بابایی نیومده تو اتاق دست و پا میزنی و سر و صدایی راه میندازی که حتی اجازه نمیدی بابایی اول دستاشو بشوره و فوری میخوای که بغلت کنه و بابای مهربونت هم اینکارو میکنه... خیلی خیلی خوشحالم که دختر و پدر اینقدر ارتباط خوبی باهم دارین و امیدوارم تا ابد اینجوری عاشق همدیگه باشین.

مامانو ببخش که دیر تر از 4 خرداد برات نوشتم چون که خونه مامان جون بودم و مراقبشون بودم چون مریض شدن...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان نوژا
7 خرداد 91 14:36
وای شما هم اسکندرو برنده شدین تبریک میگم


ممنون

ملوسک
13 خرداد 91 0:37
سلام عزیزم وبلاگ خوشگلی داری . تبریک می گم . مایلم با وبلاگت تبادل لینک کنیم . اگه موافقی آدرس وبلاگ منو با اسم ►► ملوسک شاپ ◄◄ لینک کن . بعدش بهم بگو تو رو با چه اسمی لینک کنم . www.malusak72.mihanblog.com موفق باشی گلم
الناز(مامان بنیا
24 خرداد 91 15:27
صبا برای بقیه مطالب نمی تونم کامنت بزارم ولی بنیا هیمنه خیلی شبا با گریه پا میشه به زودی من دیونه می شم