کارای جدید
سلام گل دختری من...
امروز میخام یکمی از کارت بگم که خیلی خیلی بلا شدی...
تازگیها ژست ٤ دست و پا رو میگیری و با کمرت جلو عقب میایی!!! ولی هنوز نمیتونی بری جلو. بعد که من ذوقتو میکنم نگاهم میکنی و یه دستتو میاری بالا که یهویی تلپی می افتی زمین.... انگار خوشت میاد از اینکارت چون دوباره و چند باره تکرارش میکنی....
وقتی هم که میخام ازت عکس بگیرم دیگه هیچ کاری جز زل زدن به دوربین نمیکنی...
من ریشه های فرشامون رو چسب ٥ سانتی زدم که هم مرتب باشن هم کثیف نشن... اما مگه تو بلا میزاری نمیدونم چرا هر جا که بزارمت به هزار زور و زحمت با چرخیدن و غلت زدن ریشه های فرش رو نشونه میگیری و می افتی به جونشون... اینقدر با دستای کوچولوت تلاش کردی که امروز دیگه اصلا مثل روز اول نیستن... باید فردا که بابایی خونه است تو رو بدم دستش و خودم چسب فرشا رو عوض کنم...
چند شب پیش رفتیم بام هتل ستاره که شام بخوریم... تو بغلم نشونده بودمت اما هی دوست داشتی بلند شی... منم دوتا پشتی گذاشتم کنارت و نشوندمت رو تخت... اینقدر ذوق کرده بودی... اینم مدرکش...
با این اسباب بازیتم خیلی دوست داری بازی کنی... اخه تکونش که میدی صدا میده...
عاشق اینی که من یا بابایی بخوابیم رو زمین و تورو بزاریم رو شکممون... اونوقته که دنیا دنیا برامون اواز میخونی و ذوق میکنی... اخر سر هم خودتو میرسونی به صورتمونو چنگ میزنی تو موهامون... خوش به حال بابایی موهاش بلند نیست... اما من چی؟ انچنان موهامو میگیری میکشی که جیغم در بیاد و تو بخندی...
نیوشای گلم دوستت دارم خیلی زیاد....
تو تنها کسی هستی که تونستی خواب رو از چشمای من بگیری... میدونی اخه مامان خیلییییییییی خواب الو هست و اگر کسی خوابش رو بهم میریخت اون روز نه اخلاق داشت نه مهربون بود و همش هم تو چرت.... اما تو........ تو تونستی منو تسلیم کنی... حالا دیگه سحرخیز شدم چون تو بیشتر از ٨ نمیخوابی و من مجبورم بیدار بشم... ولی خیلی کلک هستی منو بیدار میکنی و صبحونه میخوریم و بعدش نق میزنی و به محضی که میزارمت رو پام چشماتو میبندی و میخوابی... اما من دیگه نمیتونم بخوابم... این رسمشه کلک؟؟؟؟؟؟ ولی با این وجود دیوانه وار عاشقتم....