مهمونی
عزیز دلم شب جمعه خونه عمو رضا( دوست بابایی) مهمون بودیم یکی دیگه از دوستاشونم یه نی نی داشت که یک ماه ازت بزرگتر بود اما نمیدونم چرا همه تو رو دوست داشتن و میومدن سمت تو.... اخه گلم تو همش میخندید و آیریک (اسم نی نی اونا) همش جیغ میزد و گریه میکرد.... بابای آیریک پزشک بود و همش میگفت کاش ما هم دختر داشتیم که اینقدر دل میبره... تو هم بغل همه بودی و گهگاهی هم وسط جمعیت دنبال من میگشتی پیدام که میکردی غشششش میکردی از خنده ....
قربونت برم الهییییییییییی که اینقدر تو دل همه خودتو جا کردی از الان....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی