سفر به تهران و مهمونی
سلام گل گل بلا خوبی؟
عزیزم اخر هفته گذشته رفتیم تهران و چه بسیار خوش گذشت. شبش که تو ماشین خوابیدی و نزدیکای سحر رسیدیم خونه خاله مهناز. بیچاره رو بد خوابش کردیم شب اول ماه رمضان بود و متاسفانه خیلی شرمنده خاله شدیم. بعد نماز صبح خواستیم بخوابیم اما تو که انگار فهمیده بودی اینجا آَشنا نیست هی گریه کردی و زجه زدی تا خود صبح . حدودای 6 صبح خوابیدی و تا 8 منم تونستم کمی استراحت کنم. اخه همه سحر تا صبح رو سرفه کردم . خیلی بد
صبح بلند شدیم صبحونه خوردیم و کمی بعد حاضر شدیم بریم خونه خاله مریم
دوست بسیار خوبم از بچه های نی نی سایت. که برای ناهار دعوتمون کرده بود و بخاطر ما از کارش مرخصی گرفته بود.
ناهر رو خوردیم و شما بچه ها رو خوابوندیم و نشستیم دوتایی به حرف زدن. خیلی میزبان مهربونی بود.پبعدم کم کم بقیه دوستان به ما ملحق شدن و در بدو ورودشون تو سر یه بشقاب ماکارونی آنچنان دعوایی با مشکات راه انداختی که بیا و ببین. گیس و گیس کشی
بریم عکسا رو ببینیم.
تو و هانا جون در حال نقاشی کشیدن
تو و آوا ی عزیز در حال بهم ریختن مداد شمعی های هانا
آوا میخاد سوار شه و تو هم اخممممممممم کردی و نمیزاشتی هیشکی سوار شه... ای بلا
آوا که دید حریفت نمیشه رفت رو کریر نشست . اون آقای خوش تیپ هم سبحان پسر مریم گلیه
تو و هانا . پشت سرتونم سبحان. آ؟وا و مشکات که تازه از خواب بیدار شده بود در حال میوه خوردن
تو هانا و سبحان در حال رقصیدن
اینم یه عکس که بالاخره تونستیم مشکات رو هم راضی کنیم تو دوربین نگاه کنه.
عشقم. اینا دوستای گلی بودن که من از وقتی تو توی دلم بودی باهاشون هر روز و شب حرف میزنم اما تا حالا ندیده بودمشون . انصافا خدا دوستمون داشته که دوستای خوبی داریم
قربون حرف زدن بچه ها بشم
مشکات توی یه تبلیغی یه حرفی زد که من غشششششش کردم از خنده.
دوستتون دارم همتونو دوستای عزیزم
ممنونم و سپاسگزارم مریم مهربون مامان هانای عزیزم که اینقدر مهمون نواز و کدبانو بودی